" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> خرداد 92 - خاطرات قصر فیروزه 1 قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید دیروز : 17
  • کل بازدید : 176509
  • تعداد کل یاد داشت ها : 114
  • آخرین بازدید : 103/2/7    ساعت : 9:34 ص
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 1:59 ع نویسنده : تربت

زنان آخر الزمان




      
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 1:55 ع نویسنده : تربت

حدود سال 1354 بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم واردسالن شد ویکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم تیپ و هیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه میو مدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن.شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی واز ساک ورزشی هم که دستت بود.کاملا مشخص بود که ورزشکاری.

ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جا خورد. انگار توقع این حرف و نداشت وخیلی تو فکر رفت.

ابراهیم از ان روز به بعد پیراهن  بلند و شلوار گشاد می پوشید وهیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش را داخل کیسه پلاستیکی می ریخت. هرچند خیلی از بچه ها می گفتند:بابا تو دیگه چجور آدمی هستی؟! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و...تو بااین هیکل رو فرم این چه لباساییه که می پوشی؟

ابراهیم هم به حرفای اونا اهمیت نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد:اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است واما اگر به هر نیت دیگری باشین  ضرر  خواهید کرد.

البته ابراهیم  در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد مثلا ابراهیم رو دیده بودن دریک روز بارانی که اب درقسمتی از خیابان جمع شده بود وپرمردها نمی توانستند از ان معبر رد شوند ابراهیم انها  را کول میکرد واز مسیر رد می کرد...

خدایا به ما اخلاص حقیقی وتوفیق بندگی مخلصانه رو عنایت بفرما... الهی آمین...




      
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 1:4 ع نویسنده : تربت

شهید بزرگوار ابراهیم هادی




      
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 2:21 ص نویسنده : تربت

...




      
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 1:29 ص نویسنده : تربت

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی یادش بخیر ی هیئت داشتیم که خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی باحال بود خیلی فضای معنویی داشت  من و دوستای خوبم بعضی پنج شنبه ها که هیئتمون برای خانم ها هم جا داشت می رفتیم  ولی الان اسمش تغییر پیدا کرده فکر کنم شده محبان زینب (سلام الله علیها)... خلاصه کلی با امام حسین صفا می کردیم  الان ارزو دارم ی لحظه مثل اونروزا همه بچه های هیئت باشن و باهم زیر پرچم امام حسین عزاداری کنیم......




      
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 1:6 ص نویسنده : تربت

سلام شهید همت من همیشه عاشق اخلاق و رفتار شما بودم وهستم من اول با کتاب زندگینامه شما اشنا شدم و چندین مرتبه اون کتاب رو با اشک خوندم  شما ی جورایی شده بودین الگوی رفتاریم هر چند به خاک پاتونم نرسیدم یادش بخیر وقتی باشما بیشتر اشنا شدم عکستونو خریدیم و گذاشتیم روی در ورودی خونمون اخه با دیدن اون عکس انگار ادم فکر می کرد شهید همت اومده با استقبال ادم و سلام می ده ...عجب خیال پردازی قویی من دارم.پوزخند

شهید همت




      
ارسال شده در دوشنبه 92/3/20 ساعت 12:22 ص نویسنده : تربت

یاد ایامی:

اونروزا ما 3 سالی میشد که اومده بودیم قصرفیروزه عاشق مسجدمون بودم منظورم مسجد سیدالشهدا س /نماز ظهر و مغرب رو تا می تونستم می رفتم مسجد  چند تا دوست پیدا کرده بودم و عاشق یکیشون بودم  ی شب که رفتم مسجد شنیدم ثبت نام می کنن برا بسیج منم که عاششششششششششششق بسیج و این حرفا.. با هزار التماس پدرمو راضی کردم  اخه پدرم می گفت نکنه که به درست لطمه وارد بشه .پدرم حق داشت ولطمه هم خوردم ولی مهم نبود ..

یادش بخیر اولین دوستایی که پیدا کرده بودم :رقیه.زهرا.زهرا. زهرا. فاطمه جونم که  تو امور شهدا باهم صفا میکردیم.زینب. ازاده .عاطفه و..

ما تقریبا هر شب همدیگرو می دیدیم و انگار کیف عالم رو بادیدن هم می بردیم ..

تقریبا هر پنج شنبه می رفتیم بهشت زهرا (سلام الله علیها) تو مزار شهداش بین شهدای گمنامش سر خاک داداش ابو الفضل کلی کیف میکردیم..

داداش ابو الفضل یکی از شهدای گمنام هست که پاتق ما بود و بنده اسمشو گذاشته بودم ابو الفضل کلا نسبت به اقا ابلفضل ی ارادت خاصی داشتم و دارم  انقدر ارادتم زیاده که اسم جگر گوشمو ابو الفضل گذاشتم اینم بگم پسرمم خییییلی آقاس (خدارو شکر)

ادامه دارد...




      
ارسال شده در یکشنبه 92/3/19 ساعت 11:53 ع نویسنده : تربت

بسم الله الرحمن الرحیم

این وبلاگ رو به عشق همه اونایی که قلبشون می زد تا اذان بگه و برن مسجد سید الشهداء تا هم نماز جماعت بخونن وهم دیداری تازه کنن....

به عشق فاطمه ها/ زینب ها/ زهراها/ آزاده/عاطفه ها/ ساناز/ مریم/مهین/ و...

به عشق خونه قشنگ خودمون تو بلوک177 که هنز عاششششششقشم

بچه ها یادش بخیر...




      
ارسال شده در یکشنبه 92/3/19 ساعت 11:34 ع نویسنده : تربت

...

 

 

 

 

 

 

 

 




      
<      1   2   3   4      




پشتیبانی