" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-transitional.dtd"> تیر 92 - خاطرات قصر فیروزه 1 قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره ما
منوی اصلی
مطالب پیشین
لینک دوستان

ویرایش
دانشنامه عاشورا
دانشنامه عاشورا
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید دیروز : 17
  • کل بازدید : 178241
  • تعداد کل یاد داشت ها : 114
  • آخرین بازدید : 103/9/7    ساعت : 9:55 ع
ارسال شده در پنج شنبه 92/4/6 ساعت 10:26 ص نویسنده : تربت

به نام خدای مهربون

سلام خدای مهربونم ممنون که عمری دوباره به بنده حقیرت عنایت کردی ممنون که 28 ساله ام کردی..

28 سال هم عبادت و هم متاسفانه معصیت .. کاملا مخلوط...

خدایا می خوام امسال کمکم کنی تا واقعا ترک معصیت کنم .. دوست دارم به زودی زود به اون ارزویی که همیشه تو قلبم بوده برسم:

ترک گناه ...

خدایا دوست دارم هر چی میگی بگم چشم.. دیگه چونو چرا نیارم..

دوست دارم برای همسر عزیزم بهترین همسر باشم و برای اون آرامش باشم نه ضعف اعصاب..

دوست دارم برای پسر گلم ابو الفضل مادری رو به احسن وجه برسونم ..

دوست دارم برای همه بنده هات بهترین دوست باشم ودر ناراحتی هاشون کمکشون کنم و در خنده هاشون شریک..

دوست دارم امسال دیگه مامان بابام بیان پیش خودمون.. این سفر کاری منو داغون کرده..ولی خدایا با عافیت بیان..

خدایا به هممون عقل سلیم رو باعافیت عنایت کن..

خدایا به هممون توفیق عمل به وظیفه رو با عافیت عنایت کن..

الله جان درآخر اینکه :

دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووست دارم خیییییییییییییییییییییییییییییییلی زیاد..

(خاک)...




      
ارسال شده در دوشنبه 92/4/3 ساعت 2:20 ص نویسنده : تربت

...




      
ارسال شده در دوشنبه 92/4/3 ساعت 1:47 ص نویسنده : تربت

...




      
ارسال شده در دوشنبه 92/4/3 ساعت 1:42 ص نویسنده : تربت

چند روز پیش  گوشیم زنگ خورد گوشیو جواب دادم یکی از دوستای گل قدیمم بود که هنوزم باهم در ارتباطیم.. زهرا بود گفت :آقای منتظر المهدی همه بچه های قدیم و دور هم جمع کرده و می خواد شام بده  میای؟من خیییییییلی خوشحال شدم  که دوباره می تونم تمام دوستامو یکجا و دور هم ببینم.. همش دوس داشتم اونروز برسه  خییییلی خوشحال بودم ...

بلاخره روز 29خردادسال1392 رسید وما خانوادگی رفتیم اونجاتقربا کل دوستام با خانوادشون اومده بودن .. بعضیاشون باردار بعضیاشون یدونه بچه داشتن بعضیاشون 2 تا و بعضیاشون 3 تا ... وای بچه های نوشین و معصومه خیلی بزرگ شده بودنمعصومه و نوشین دوتا بچه دارن نوشین ی دختر با یپسر... معصومه دوتا دختر... خدا حفظشون کنه..راستی وقتی از ماشین پیاده شدم یکی از شاگردامو دیدم ..ماشاالله برا خودش خانمی شده .. اول نشناختمش خودش اومدو خودشو معرفی کرد ..فرزانه رو میگم خیلی عوض شده بود ازدواج کرده بود عروس خانم تیموریان شده بود ... یادش بخیر شوهرش وقتی کوچیک بود ی سره تو مسجد پیش ما بود

فاطمه و زهرا و زینب و نوشینو ازاده و عاطفه و عاطفه2.زهرا2.سعیده .و.... خیلیای دیگه اومده بودن اقای منتظرالمهدی ام شام پیتزا مهمونمون کرد دستش درست...خیلی بهمون خوووووش گذشت..پوزخند




      
ارسال شده در دوشنبه 92/4/3 ساعت 12:51 ص نویسنده : تربت

بسم الله الرحمن الرحیم

  • سلااااااااااااااام/عیدتون مبارک.....



      
<      1   2   3   4   5      




پشتیبانی